صداي مرگ q

در عمليات والفجر ده { 23/12/66 ـ منطقه عمومي حلبچه } ما در “ گردان تبوك ،‌تيپ نبي اكرم ( ص) بوديم . گردان ما در اين عمليات ، قله مهم و مشرف به روستاي “‌عنب ”‌درحومه “حلبچه ” را به تصرف خود در آورد . بعد از اينكه هوا پيماهاي عراقي شهر را بمباران شيميايي كردند با توجه به اينكه دامنه بمباران وسيع بود ، بچه ها به ارتفاعي كه آن را تصرف كرده بودند برگشتند . چون شهر از نيروهاي عراقي خالي شده و فقط مردم بي دفاع در آن بودند من بي سيم چي گردان بودم و مي بايستي پيامها را به قرارگاه گزارش مي كردم و از آن طرف گوش به زنگ پيامها مي بودم . نيمه شب بود كه صداي ناله آدم رنجور و خسته اي توجه ام را جلب كرد . موضوع را با يكي از دوستان در ميان گذاشتم . گفت نزديك برو ، ببين چه خبر است رفتم جلو ، پيرزني را ديدم كه بر اثر بمباران شيميايي دو چشمش را از دست داده بود . با همان حال به زبان كردي مي گفت : “ بتينم كرك ” يعني پتو مي خواهم . اين در حالي بود كه ما از ناچاري پتويي راازروي جسديك عراقي كشيده وچهارنفري زيرآن رفته بوديم ،پتوراآوردم وانداختم روي پيرزن .كمي بالاترازاوزني درحال فارغ شدن بودوخانمي مشغول كمك كردن به او.برگشتم وبعدازنمازصبح مقداري خرمابرداشتم وبردم دراختيارآنهابگذارم ،ديدم پيرزن وزن زائووطفل وخانمي كه دركناراوبودهمه   مرده اند