qخط اول...                     

از گردان سجاد (ع)  به گردان بلال  آمده ام، باز هم در شلمچه ايم ، ولي اين بار پدافند. روزنامه هاي گردان را از قرارگاه گرفته ام و به طرف خط در حركتم . روزنامه ها معمولاً دو يا سه روز ديرتر از موعد به دستمان مي رسد و اين يعني برو بچه هايي كه راديو ندارند و يا راديو دارند ولي كفگير باطريشان به ته ديگ رسيده، دو سه روز از زمان عقبند .

 زمان كه نه، قلب زمان در اينجا مي تپد؛ در واقع دوـ سه روز از چند و چون قضاياي معمول و مكرر جهان بي خبرند. دوران جهان را دوـ سه روز ديرتر مي بينند. آن هم بدين علت كه خود از دوران رهيده اند و غلتك تندرو خود را بر شاهراه «خط» انداخته اند «خط»! چه اصطلاح عميق و با مسمايي است كه در جبهه ها ساخته شده و كارخانه كلمه سازي بچه ها را شش دانگ به خود اختصاص داده است.

خط، تكيه كلام همه شخصيتهاي جبهه است. خط در اينجا يعني، خاكريز هاي طويل جبهه كه از بي نهايت كلوخ به هم چسبيده ساخته شده و از دريا آغاز و در خورشيد ختم مي گردد.

برو بچه هاي خط همه پابرهنه اند، و پابرهنه ها هيكلي خطي دارند با روحيه اي بلند و مستقيم. مانند دكل؛ دكلهاي ديده باني به شرط اينكه به ده متر و پانزده متر ختم نگردد. از زمين سر بر آورد، به بالا رشد كند و هر چه بالاتر رود محدوده ديدش وسيعتر گردد. مانند نيزه! باريك و كشيده . كه فقط براي پرواز است نه دست رشته بازي. فقط مي خواهد برود و در رفتن هيچ كس جلودارش نيست. اگر كسي سد راهش شود، سينه اش را مي درد و مي رود. بر خلاف توپ كه گرد است و چاقاله. و نزديك است از زور چاقي بتركد. هر چقدر كه به هوا بيندازي باز هم به طرفت باز مي گردد، روي زمين قل ميخورد و زير دست و پايت بازيچه مي شود. اگر سينه ات را سد راه شديدترين ضربه اش نمايي، به آن مي گويند «استوپ سينه». يعني توپ وقتي به سينه ات خورد، رام مي گردد و آرام بر زمين مي نشيند تا قلش دهي. حتي با كلّه ات هم مي تواني رامش كني و دوباره به بازي اش بگيري. ولي اين نيزه است كه كلّه ات را مي شكافد و مغزت را بيرون مي پاشد چرا كه مي خواهد برود. و بچه هاي   خطي هم هميشه در حال رفتنند. اگر چه پايشان در زمين است ولي سرهايشان از ابرها گذشته . در اينجا قدم مي زنند ولي جاي ديگري را مي بينند. مثل آقا سيد و فرمانده گردان ما. كه تا به حال با گردان زرهي اش همه لشكرهاي زرهي و ضد زره صدام را دست به سر كرده و حال گردان پياده تشكيل داده و با اين گردان طلسم هاي جبهه را مي شكند . آقا سيد خط بيست روزه شلمچه را جهت پدافند به مدت دو ماه قبول كرده و خيال لشكر را به مدت دو ماه از جهنم شلمچه آسوده نموده است. و يا مثل معاونش آقا مصطفي. كه پا به پاي او تاخته. چند روز پيش تركش نارنجكي دستش را سوراخ كرد، ولي او الان در بيمارستان نيست . تمام دارو و درمان و مرهم و پانسمانش ، يك تكه باند سفيد است كه به دور دستش پيچيده. و مدت استراحتش تمامي روزهاي جبهه است . و نقاهتگاهش ، شلمچه، محور شهيد چمران ، خط پدافندي گردان بلال ـ پشت خاكريز خط اول ـ اينجا دوشنبه و چهارشنبه نمي شناسد. هر روز خدا، روز ملاقات بندگان خاص خداست. و يا مثل مدني! كه او هم معاون آقا سيد است. معاونهاي آقا سيد همه مثل خودشانند. آدمهاي لاغر و كشيده ولي توپر و پر تواضع. درونشان پر از داشته هاست و برونشان بي ريا و بي توقع.

و يا آذرفر! كه او هم پا به پاي آقا سيد آمده است. اولين بار كه مي خواسته به جبهه بيايد سنش نمي رسيده زوركي آمده. ولي حالا نيروي آزاد گردان است. يعني هر جاي گردان لنگ باشد زير بغلش را مي گيرد. گاه پيك گردان مي شود، گاه تداركات را پيگيري مي كند، گاه فرمانده را همراهي مي نمايد و گاهي هم گردان را سرپرستي. نيرويي است آزاد آزاد. وارسته از دلبستگي ها . جبهه خانه اولش است . در يك جا بند نمي شود و در جمعها از شوخي كم نمي آورد. خوب مي گويد و خوب مي خندد. در تنهايي ها كسي را نمي بيند و كسي هم نمي بيندش.